از نصفه شب... |
Sunday, March 31, 2002
● امروز بلوز ام رو گم كردم و 2 ساعت بعد پيدا كردم.
........................................................................................بعد از ظهر رفتم استخر. يه كم باد مي اومد و يه بلوز تن ام كرده بودم. آب استخر رو با اين كه روباز ه هميشه گرم مي كنند. بعد چون ساعت 4 بود و هنوز ناهار نخورده بودم تيز و بز اومدم بيرون كه يه چيزي بزنم، چون دفعه ي قبل كه همچين شكر ي خورده بودم يه چيزي تو مايه ي سينه خيز تا رستوران هاي price center رفتم تا يه ليوان آب قند تگري ( اين جا به اش مي گند sprite ) گيرم بياد. البته اون تقصير خودم بود چون بعد ازغروب يه روز ماه رمضون افطار نكرده به سرم زد كه برم. داشتم تند مي رفتم كه ناهار بخورم و همه ي زيپ و بند ساك ام باز بود و چون هوا به تر شده بود گفتم بلوز ه رو نپوشم كه عرق نكنم. يه چيزي خوردم و بعدش هم رفتم تو دفتر ام و يه دو ساعت اي بودم. وقتي پا شدم ديدم تو كيف ام نيست. گفتم ديگه رفت ولي يه بار ديگه هم مسير تا استخر رو برگشتم. از اون جايي كه اون موقع عصر شنبه ي Easter و توي تعطيلات بهاري فقط ديوونه اي مثل من و كارگر هاي مكزيكي بي چاره تو مدرسه هستند،داشتم فحش هام رو تو ذهن ام دوره مي كردم كه رو زمين پيداش كردم. يكي نيست به ام بگه خودت مثل آدم لباس ات رو تو ساك نمي ذاري چرا به مكزيكي ها فحش مي دي؟ □ نوشته شده در ساعت 12:17 AM توسط Alireza Saturday, March 30, 2002
● خوب قبول شايد يه كم. ولي از تموم فيلم هاي اين مدلي كم تر كليشه اي تموم مي شد. و اصلا”هم قابل پيش بيني نبود.
راستي اين جا اگه هندي،عرب يا مكزيكي يه كم پول دار آدم ببينه حتما” ايراني بوده. □ نوشته شده در ساعت 11:28 PM توسط Alireza
● Saturday/Sunday, March 30/31.
Monsignor McElroy's Law of New Church Construction: Parishioners always like the old church better. □ نوشته شده در ساعت 4:27 PM توسط Alireza
● ديشب بعد از مدت ها موفق شدم برم سينما و طبيعتا” چيزي رو انتخاب نكردم به غير از فيلم مستطاب Panic Room كار David Fincher و حضرت عليه Jodie Foster. وقتي از سينما اومدم بيرون همه ي سانس ها فروخته شده بودند. يه خانواده ي خيلي معمولي ايستاده بودند و مادره داشت مي گفت كه مي خواسته اين رو ببينه و حالا نمي شه. دخترش پرسيد اصلا”راجع به چي هست كه يهو تموم خونواده به صورت كر گفتند: Jodie Foster.
........................................................................................خيلي فيلم خوب اي بود. از عنوان بندي جالب و جديدش گرفته تا پايان غيرقابل پيش بيني، نفس گير و غير كليشه اي اش. يه جايي خونده بودم كه به ترين صحنه اش در سكوت مطلق ه و همه ي جمعيت رو وادار به تشويق مي كنه. واقعا”هم همين طور بود همه ي ملت دست زدند. فيلم پر از ايده هاي جالب اي بود كه دو طرف مي زدند (و هر كي بود با هر يكي اش يه فيلم مي ساخت) و به سادگي هم نتيجه ي مطلوب رو نمي دادند همون جور كه احتمالا”اگه واقعا”دزد به خونه تون بزنه همه ايده اي كار نمي كنه. خلاصه اين كه بسي حال كرديم،گير تون اومد ببينيد،ترجيحا”تو سالن. □ نوشته شده در ساعت 1:23 PM توسط Alireza Friday, March 29, 2002
● Friday, March 29.
........................................................................................Ducharm's Axiom: If you view a problem closely enough, you will recognize yourself as part of the problem. □ نوشته شده در ساعت 9:18 AM توسط Alireza Thursday, March 28, 2002
● وقتي آدم انتظار داشته باشه چيزي رو ببينه يا بشنوه اين اتفاق براش مي افته. چند ماه پيش خسته وكوفته تو ايستگاه منتظر اتوبوس بودم.من خط 34 رو بايد سوار مي شدم. وقتي سوار 41 شدم تا مدت ها نفهميدم. ولي اطمينان دارم كه 34 رو روي اتوبوس ديده بودم. امروز دوباره همون جا منتظر ايستاده بودم و با يه دختر ي صحبت مي كردم با اصليت پاكستاني ولي متولد و بزرگ شده ي كانادا. اوايل حرف هاش انگليسي اش لهجه ي رنگ تيره تر پوست اش رو داشت. وقتي درست شد كه گفت كانادايي ه.
□ نوشته شده در ساعت 11:48 PM توسط Alireza
● Thursday, March 28.
........................................................................................Von Braun's Advice: Use the word "impossible" with the greates caution. □ نوشته شده در ساعت 10:42 AM توسط Alireza Wednesday, March 27, 2002
● Wednesday, March 27.
Mary Magaret's Investment Axiom: The stock goes up until you buy it. □ نوشته شده در ساعت 9:47 AM توسط Alireza
● بالاخره اسكار هم اومد و رفت. بعضي وقت ها از خودم خجالت مي كشم كه اين قدر اين چيزها رو دنبال مي كنم. ولي خوب تفريح خوب اي ه سينما. اين ها هم همراه اش مي آن.به غير از هنرپيشه ي نقش اول مرد كه Denzel Washington برد و دل ام خنك شد كه به Russel Crowe نرسيد با بقيه ي جايزه هاي مهم خيلي حال نكردم. مال Halle Berry هم خوب بود ولي فكر كنم بيشتر حق Sissy Spacek بود. Lord of the Rings هم كه انصافا خيلي فيلم بهتري از A Beautiful Mind بود بايد بهترين فيلم رو مي برد. حد اقل اش اين كه براي اسكار ساخته نشده بود. يه چيز عجيب: Sir Ian McKellen و كارگرداني Mulholland Dr. رو كه هر دو فكر مي كردم حق شون اسكار ه هيچي نگرفتند. اولي رو تازه گي فهميدم كه gay ه و دومي هم يكي از تم هاي اصلي ش ”عشق” دو تا زن ه. بحث هم جنس بازي رو اين روز ها خيلي توي محفل هاي اينترنتي ايراني مي بينم. نگاه كنيد به سايت گويا و چند تا از وب لاگ هاي پرخواننده. اين جا اون قدر روي اين مساله فشار تبليغاتي هست كه با وجود اين كه شايد خيلي بيشتر از ايران (صفر بار) با مصاديق زنده اش مواجه نمي شم، ولي هر روز تبليغات اش رو مي بينم، در انواع و اقسام اش از كمدي تلويزيون تا فشار به دولت هاي محافظه كار. Mulholland Dr. نمي تونست قوي تر از اين باشه. مهم ترين حربه شون هم كه متاسفانه به نظر مي رسه همه جا خريدار داشته باشه اين ه كه اين موجودات اين رو براي خودشون انتخاب نكردند، اين جوري متولد شدند يا اين كه شرايط اجتماعي اين رو درشون بيرون آورده. من عقايد شخصي خودم رو راجع به اين موضوع از ديدگاه هاي مختلف (اخلاقي،مذهبي،اجتماعي و شايد غيره) دارم كه مي خوام بنويسم. با اين تبليغات سنگين، آدم ها خيلی بايد ديدگاه شون برای خودشون روشن باشه که از مخالفت کارشون به دفاع نرسه. به نظر من اين مساله يه انحراف شخصيتی ه. رو اين حساب تا وقتی کسی تو جامعه بروز ش نمی ده، يه چيزی ه بين خودش و اعتقادات اش، برای آدم های مذهبی خدا شون. ولی وقتی می خواد بياد تو سطح جامعه ، اون وقت ه که يه مساله ی اجتماعی می شه و برخورد اجتماعی باهاش بايد کرد. تو هيچ قاموس ای نمی گنجه که زندگی خصوصی مردم رو بياريم بذاريم تو ويترين بعد به اون جرم مجازات شون کنيم. کاری به سياهکاری حکومت های ريز و درشت ندارم. ولی وقتی مثل اين جا علنی می شه داره ديگران رو هم کثيف می کنه و اون وقت ه که بايد يه فکری به حال اش کرد.
........................................................................................حالا چرا می گم انحراف ه؟ حقيقت اش من هيچ جوری تو کت ام نمی ره که کسی از بدو تولد اين جوری بوده باشه.با فطرت آدم در تضاده. چرا؟ برای اين که.... بگذريم، دلم نمی خواد بيشتر از اين در اين مورد اين جا چيزی بنويسم ولی حاضر ام در دفاع از حرف ها م با هر کسی به طور خصوصی بحث کنم. برای بعضی ها زياده روی در اشتغال فکری به اين جور مسايل به اين جا ختم می شه. اين موضوع به خصوص برای کسانی که ذهن های خلاق تری دارند واضح تره. نگاه کنيد که درصد بالايی شون آدم های خيلی موفق ای هستند. يه دليل اين که تونستند اين قدر هم به متن جامعه خودشون رو تحميل کنند هم همين ه. خيلی از آدم ها تاريخی و تاريخ ساز هم مشکل روانی داشتند. يه سری ديگه شون هم اين «انتخاب» رو راه فرار خوب ای برای هزارويک جور مشکل ديگه پيدا کردند.خلاصه اين که من نمی دونم اگه اين جور آدم ها رو از نزديک ببينم چه قدر احساس تنفر می کنم ولی دليل های عقلانی(و نه فقط احساسی) خودم رو برای رد کردن مسلک شون دارم و صرفا ادعا ی حمايت از آزادی های فردی ،که به اش معتقد ام، باعث نمی شه که قبول کنم نمود اجتماعی هر جور انحراف اخلاقی پذيرفتنی ه ودر حيطه ی اون آزادی ها می گنجه. □ نوشته شده در ساعت 12:45 AM توسط Alireza Tuesday, March 26, 2002
● Tuesday, March 26.
Maynard's Rule of Committees: The effectiveness of a committe is inversely proportional to the number of its members. □ نوشته شده در ساعت 3:42 PM توسط Alireza
● خوب من برگشتم. فکر می کنم سلام کردن کار مناسب ای باشه. اين چند وقته حسابی آب روغن قاطی کرده بودم. با اين که خيلی وقت ه که امتحان هام تموم شدند ولی نه دست و دل ام به نوشتن می رفت نه همچنان خيلی وقت می کردم.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:41 PM توسط Alireza Monday, March 25, 2002
● Monday, March 25.
Cafeteria Law: The item of food you had your eye on the minute you walked in will be taken by the person in front of you. □ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط Alireza
● Saturday/Sunday, March 23/24.
........................................................................................Hompton's Homily: The trouble with doing something right the first time is that nobody appreciates how difficult it was. □ نوشته شده در ساعت 10:57 AM توسط Alireza Friday, March 22, 2002
● Friday, March 22.
........................................................................................Sanrio's Rule of Bureaucratic Funding (a.k.a. The Serve Yourself Solution): The first expenditure of revenue made available to a bureaucratic agency will be used to expand the administration of the program rather than for the needs of the program itself. □ نوشته شده در ساعت 6:39 PM توسط Alireza Thursday, March 21, 2002
● Thursday, March 21.
........................................................................................Robert's Rule of Corporate Management: Title outweighs performance. □ نوشته شده در ساعت 11:34 AM توسط Alireza Wednesday, March 20, 2002
● Wednesday, March 20.
Knowles's Law of the Internet: The number of useless selections returned on a search increases exponentially with the urgency of your search. □ نوشته شده در ساعت 7:56 PM توسط Alireza
● عيد همه مبارک. صد سال به سال های خوب خوب :)
........................................................................................راستی اگه کسی افتخار می ده و می آد می بينه چير زيادی ننوشتم، خودش ببخشه. برای ما الان اينجا فصل امتحان ها ست.:((((( □ نوشته شده در ساعت 7:54 PM توسط Alireza Tuesday, March 19, 2002
● Tuesday, March 19.
........................................................................................Lucas's Law of Computers: If you have enough memory, you will not have enough disk space. □ نوشته شده در ساعت 11:56 AM توسط Alireza Monday, March 18, 2002
● Monday, March 18.
Gus's Law of Auto Repair: It's always the wrong wrench. □ نوشته شده در ساعت 9:58 AM توسط Alireza
● Saturday/Sunday, March 16/17.
........................................................................................O'Grady's Horrendous Discovery: Where there's a hangover, there's a childproof aspirin bottle. □ نوشته شده در ساعت 9:58 AM توسط Alireza Saturday, March 16, 2002
● كتاب دار هاي دانشكده ي عمران شاهكار بودند. بالاخره كار آدم رو انجام مي دادند ولي پيره كه آخر بد اخلاق و بي خود بود، جوونه هم معلوم نبود چرا اين قدر ناز و ادا داشت. اوايل اش بد نبود ول هم نشيني با پيره اون رو هم بي خود كرد. بچه هاي پيره هم بيشتر اون جا بودند و انگار اون نيم وجبي ها (پسر راهنمايي يا دبستان و دختر دبيرستاني) هم از دانش جو ها طلب كار بودند. يه خانوم مسوول سايت هم داشتيم ولي با اين كه بيشتر با اين ها بود ولي بي آزار بود. يه دفه مي خواستم محض تفريح يه كتاب آلماني بگيرم. وقتي آوردش گفت اين كه آلماني ه. گفتم بله. پرسيد مگه بلدي. گفتم يه ذره.با اخلاق نازنين شون افاضه فرمودند با يه ذره كه آدم كتاب نمي خونه و بنده رو يه پنج دقيقه اي در بهت و حيرت فرو گذاشتند.
دانشكده رياضي يه خانوم صفري و يه آقاي نمي دونم چي داشتند كه خيلي آدم هاي خوبي بودند. خدا خيرشون بده. هيچ كس رو يادم نمي آد كه خوب راجع به شون نگه. واي اسم اون آقاهه تو دانشكده فيزيك هم يادم رفته. آخر آدم مقرراتي بود. خيلي هم طلب كار نبود. ولي يكي دوبار چندين تا از رفقا رو تا سر حد جنون برده بود. يكي از بچه ها يه دفه يه كتاب سنگين امانت گرفته بود. سر وقتش كاغذش رو آورده بود كه تمديد كنه گفته بود نه حتما” بايد خود كتاب رو بياري. وقتي با كلي مصيبت خود كتاب رو خركش كرده بوده و آورده بود به اين نتيجه رسيده بود كه اين آخرين نسخه ي كتاب ه و بايد تو كتاب خونه بمونه. طبيغتا” اين سوال پيش مي آد كه وقتي نسخه ي قبلي امانت گرفته مي شده اين ملاحظات كجا بودند. اگه شما از آقاي فلاني جوابش رو گرفتيد، اين هادي رفيق ما هم گرفت. كتاب خونه مركزي هم كار راه مي انداختند ولي اون ها هم هر دفه يه گربه رقصوني اي داشتند. ظاهرا” دانشكده برق هم با دانشكده ي ما رقابت داشته. □ نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط Alireza
● مي دونيد اين جا چه كساني بيشتر به سر و وضع خودشون مي رسند؟ مرداي سياه پوست 15 تا 35 ساله.
□ نوشته شده در ساعت 9:33 PM توسط Alireza
● خورشيد خانوم با يه آقا يا خانوم كتاب دار دعواش شده بود. حسابي شاكي شده بود و فحش داده بود به زمين و زمان. البته الان از هر كسي كه به اش برخورده بود معذرت خواهي كرده. (هر چند كه اون قدر احساسات نشون داده كه آدم شك مي كنه از دفعه ي قبل عصباني تر باشه.) همون روز هم كه اولي رو خوندم اتفاقي به وب لاگ دندان پزشك سر زدم و اين رو ديدم. خودتون بخونيد.ماشين اش افتاده بود تو چاله و به اين نتيجه رسيده بود كه ايران جاي زندگي نيست. نمي دونم چرا وقتي كليد مون رو مي زنند و (به حق) شاكي مي شيم، همه مون (خودم هم) اين خاك مادر مرده رو به توبره مي كنيم.نمي گم كه ايراني ها و ايران هيچ ايرادي ندارند. خيلي هم زياد ايراد داريم. همه مون. خيلي از اين ايراد ها هم دقيقا”مربوط به ايراني بودن ه و بس. يكي اش هم همين كه همه چيز رو تعميم مي ديم به خصوص به ايران. قبول ه،همين هايي هم كه دارم مي گم تعميم بي پايه است. ولي بايد قبل از اين تعميم ها يه ذره تامل كنيم. پينك فلويديش يه آهنگ Guns رو گذاشته كه توش به mini Iran توي LA دري وري گفته. بعدش هم از قول يه آمريكايي نقل كرده كه ايراني ها اين جا بي ادب ترين فروشنده ها هستند.
خيلي پرت و پلا نوشتم. مي خواستم راجع به كتاب دار هاي خوب و بد و زشت شريف بنويسم. باشه براي يه وقت ديگه. □ نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط Alireza
● امروز تولد شهرزاد ه :)
........................................................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تولدت مبارك !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! □ نوشته شده در ساعت 10:18 AM توسط Alireza Friday, March 15, 2002
● امروز سرم اون قدر شلوغ بود که حتی يادم رفته بود تقويم ام رو جلو ببرم.
........................................................................................Friday, March 15. Thoreau's Observation: Men have become the tools of their tools. □ نوشته شده در ساعت 8:38 PM توسط Alireza Thursday, March 14, 2002
● اين آب هم مساله ای شده. چند وقت پيش با استادم گپ می زديم راجع به وقتی که ايران رو ترک کرده.(همين جا بگم که استادم ايرانی ه ولی تاحالا باهام فارسی صحبت نکرده. به نظر خيلی ها عجيب می آد، و بروبچه ها اين جا ايراد می گيرند. ولی به نظر من کاملا قابل قبول ه. نه اين که اصولا همچين چيری توبرنامه ی زندگی من امکان بروز داشته باشه. ولی هر آدم ی به نظر من کاملا حق داره اون جوری که می خواد زندگی کنه. ايشون هم فرض بفرماييد 40 سال پيش درست تو اوج اختناق بعد از دکتر مصدق پاشده اومده آمريکا. اين تغيير محيط الان ش هم آدم ها رو از اين رو به اون رو می کنه. چه برسه به اون موقع. الان هم خانم ش مجاری ه و طبيعتا تو خونه انگليسی صحبت می شه. پسرش ازهرکسی که تمام اجدادش تو Mayflower بودند بيشتر عاشق اين سيستم ه. به نظر من هرکسی حق ترک تابعيت يا حتی ترک هويت داره، حالا به فرض که اين کارش به من بر بخوره.) می گفت که اون موقع که ايران بوده آب خوردن رو با درشکه می آوردند و ميرآب هر چند وقت يه بار آب انبار ها رو پر می کرده. حالا حکايت ماست. اون اون موقع اومده اين جا که همه اش تجری من تحتها الانهار بوده و خونه ها آب لوله کشی داشتند، من بيچاره آب نازنين تهران رو که به اش عادت کرديم و نمی دونيم چه نعمت ی ه ول کردم اومدم اين جا که آب لوله کشی شون رو خودشون هم نمی خورند. خلاصه که هر چند وقت يه بار بايد مثل اين کارتون ها سطل دست ام بگيرم برم از سر چاه آب بيارم. البته اون جوری اون جوری هم نيست. اولا پولی ه. بعدش هم سطل ندارم و گالن دارم. آخرش هم چاه نيست و آب فيلتر شده است. خدا آخرو عاقبت ما آدم های نا شکر رو به خير کنه.
□ نوشته شده در ساعت 10:28 AM توسط Alireza
● Thursday, March 14.
Murphy's Corollary: If it is possible for several things to go wrong, the one causing the most damage will be the one to go wrong. □ نوشته شده در ساعت 9:25 AM توسط Alireza
● امروز يه مراسم اي كه فكر كنم تو مايه ي بزرگداشت خاطره ي نسل منقرض شده ي سرخ پوست ها بود. تقريبا”هزار نفر دور و بر وايساده بودند و يه پد هايي دست شون بود كه مثلا” از ملت امضا بگيرند، منتها به جاش وايساده بودند برنامه ي بي نظير وسط رو نگاه مي كردند. همين هم شد كه آخرش بيان گير بدن به مون و بفهميم دردشون چي ه، بايد حذس بزنم چه خبر بوده.وسط يه چند نفر دور يه طبل گنده نشسته بودند و بلا انقطاع يه ريتم ثابت رو مي زدند و صداي آآآآآآآآآآآاوووووووووووو از خودشون در مي آوردند. حوصله ي خودم هم از نوشتن اش سر رفت.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:59 AM توسط Alireza Wednesday, March 13, 2002
● Wednesday, March 13.
Lynder's Law of High School Bands: No valve sticks when the band director tries it. □ نوشته شده در ساعت 9:42 AM توسط Alireza
● يكي از بچه ها قبل از اومدن به چارشنبه سوري رفته بود يه برنامه ي هفتگي international center . يكي از دوستاش رو از اون جا آورده بود كه زيادي خوب انگليسي حرف مي زد. وقتي ازش پرسيدم گفت كه كانادا يي ه. تعجب كردم چون انتظار نداشتم كانادايي ها خودشون رو اين جا international student حساب كنند. ولي ظاهرا” اين جوري بود. مي گفت كه آدم ها اين جا خيلي isolated تر اند.نسبتا” آدم گرم و بجوش اي بود. با مازيار كه خيلي دوست به نظر مي اومدند.من فكر مي كردم كه سد زباني ( يا لهجه اي ؛) ) رو كه آدم پشت سر بذاره، تو جامعه ي متنوع اي مثل آمريكا و از همه جا متنوع تر كاليفرنيا احساس جدا افتادن تو خودش و احساس جدايي اي كه بومي ها با آدم دارند حداقل بشه. حالا حساب كنيد يه نفر كه اصولا” اين سد زباني رو نداشته و همين دورو بر متولد و بزرگ شده، هم چنان احساس حل نشدن مي كنه. دقت كنيد كه داريم راجع به آمريكا صحبت مي كنيم كه وقتي از خودشون مي پرسيم چي ه كه مردم اين مملكت رو به هم چسبونده اون قدر كم مي آرند كه مي گند اين كه هر ايده اي مي تونه اين جا امكان پرورش پيدا كنه.يعني قاعدتا” هر آدمي كه قواعد بازي رو رعايت كنه نبايد احساس بيگانگي كنه.
□ نوشته شده در ساعت 1:06 AM توسط Alireza
● امشب رفته بوديم چارشنبه سوري :) خوش گذشت. ولي تا وقتي كميته و خمپاره نباشه چارشنبه سوري نمي شه. دوتا آتيش روشن كرده بودند كه تازه به زور هم يكي دو نفر از كنارش رد مي شدند. يه آتيش هم براي بچه هايي كه تازه راه افتادند درست كرده بودند كه يه خانم اي اومد از روش بپره، زد نابودش كرد. از اون طرف هم بساط بزن و برقص شون به راه بود. ولي جالب بود همه جور ايراني اي اون جا بود، از خوزستاني ها و بقيه ي مذهبي هايي كه مسجد مي رند، تا فول آمريكايي هاي "persian club" مدرسه. (تو پرانتز عرض شود كه خوزستاني بندري برقص هم زياد بود ؛) ) برنامه ي اين شكلي بعدي شون سيزده بدر ه. حيف كه محرم ه وگرنه حتما” مي رفتم.
عيد همه ي خواننده هاي عزيز پيش پيش مبارك :))) □ نوشته شده در ساعت 12:39 AM توسط Alireza
● اوه! عجب اوضاع اي ه. دچار بي خوابي يا شايد هم خواب آلودگي مزمن شدم. كلي كار دارم ولي هر چه قدر هم شب ها به موقع مي خوابم كه حداقل بازدهي روز ام بهتر باشه،روزها همه اش خواب آلوده ام. تا آخر اين هفته يا حتي زودتر بايد يه گزارش آبرومند آماده كنم. تازه اگه اون به خير و خوشي بگذره، هفته ي ديگه هفته ي امتحان هاي آخر ترم ه. سه تا درس graduate دارم كه پوست از كله ام كندند. باز اگه فاينال بودند خوب بود. فقط يكي شون امتحان ه:Micromechanics . يكي بايد يه سري تمرين تحويل بدم. يكي ديگه 3 تا project برنامه نويسي كه هر كدوم شون واسه ي خودشون دردسري اند. خدا رحم كنه. :(
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:08 AM توسط Alireza Tuesday, March 12, 2002
● Tuesday, March 12.
........................................................................................Rule of Calculations: Any figure that cannot be wrong and must not be wrong will be the one that is wrong. □ نوشته شده در ساعت 10:46 AM توسط Alireza Monday, March 11, 2002
● Monday, March 11.
........................................................................................Oien's Observation: The quickest way to find something is to start looking for something else. □ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط Alireza Sunday, March 10, 2002
● دايره المعارف انسان شناسي دندان پزشك رو بخونيد خيلي با حال ه.
□ نوشته شده در ساعت 9:08 AM توسط Alireza
● صبح هاي يك شنبه چند تا از شبكه هاي اصلي تلويزيوني اين جا يه برنامه ي سياسي دارند كه معمولا” با يك يا چند شخصيت مهم يه مصاحبه ي مختصر و مفيد مي كنند. اسم برنامه ي NBC هست Meet the Press. امروز مشاور امنيت ملي بوش به اسم Condoleeza Rice اومده بود. اين خانم رايس يه استاد سياه پوست استنفورد بوده. تو يه مصاحبه ي يه ربع اي تمام سياست آمريكا رو بحث كردند. خيلي جالب بود، اگه دو تا حط فرضي روي پيشوني ش مي كشيدي، وقتي ابروهاش رو بالا مي برد فقط بين خط ها چين مي خورد و بيرون شون صاف مي موند. بگذريم، چيزي كه مي خواستم بنويسم اين بود كه ازش راجع به دستگير شدن 17 تا ايراني در غرب افغانستان پرسيد. جواب اش خيلي جالب بود چون هر چي تونست گفت كه ممكن ه كار بدي نمي كردند و involvement ايران در افغانستان كاملا” طبيعي ه. البته گفت كه مساله تحت بررسي ه. حالا فرض كنيد ايران الان مثل تركيه مي رفت تو عراق يا هر جاي ديگه 4 تا آمريكايي مي گرفت. اگه در جا در راه خدا اعدام انقلابي نمي شدند حتما”بايد جاسوس هاي سيا و در آن واحد موساد مي بودند و آمريكا بايد اسراييل و چند تا جاي ديگه رو با خاك يكسان مي كرد تا يه فكري به حال شون مي كرديم.
□ نوشته شده در ساعت 8:46 AM توسط Alireza
● Saturday/Sunday, March 9/10.
Murphy's Clarification: If it looks better in the morning, it was even worse than you thought the night before. □ نوشته شده در ساعت 1:00 AM توسط Alireza
● مي خواستم ترانه ي ويديو از India.Arie رو اين جا بذارم. ولي بعد فكر كردم تو اين اوضاع كه همه ي وب لاگ نويس ها در جنسيت و سن همسايه هاشون تشكيك مي كنند براي خودم دردسر درست نكنم. با اين وجود اون قدر خوب ه كه دل ام نيومد حداقل يه لينك به اش ندم. ولي فكر كنيد اگه ورسيون مردونه ي اين آهنگ ساخته مي شد، چي مي شد. غير از اين كه خيلي خنده دار مي بود، خواننده اش هم مي شد يه موجود غير قابل تحمل عوضي. جدي جالب ه ولي فكر كنم يه قسمت از حقيقت هم اين باشه كه خانوم ها غير از فشار جامعه خودشون هم قانع نيستند.
□ نوشته شده در ساعت 12:54 AM توسط Alireza
● اين هم از بازتاب بين المللي دارا و سارا رقباي سرسخت باربي. امشب در SNL Weekend Update :
... They are so realistic that if you strip Sara of her traditional clothings, Dara will stone her... □ نوشته شده در ساعت 12:30 AM توسط Alireza
● امشب بالاخره موفق شدم برم Monster's Ball رو ببينم. حال ام خوش نبود و فيلم اي هم نيست كه به كسي پيشنهاد بدم براي سر حال اومدن بره ببينه. تا آخرين لحظات هم فكر مي كردم ضد هندي تموم بشه. يعني همه هي زندگي شون بالا و پايين مي رفت،تا آخرش كه شخصيت ها به جاهاي مناسب شون رسيده بودند. ولي يه چيزي پيش اومد كه مي تونست دوباره زندگي دو تا شخصيت اصلي رو نابود كنه كه اگه مي شد همون مي شد كه به اش مي گم ضد هندي.
........................................................................................يه شخصيتي كه اصلا” نفهميدم Sunny پسر Billy Bob بود. يه loser الكلي كه اصلا” معلوم نبود چرا اين قدر بدبخت ه. خيلي زود هم خودكشي كرد. اوخ اين spoiler بود،ولي فكر مي كنم كه فيلم اي نباشه كه كسي بره براي اكشن اش ببينه. اما Halle Berry راست اش به اون اندازه اي screen time نداشت كه به چشم غير مسلح من بياد چرا كانديدا ي اسكار شده. بد بازي نمي كرد. ولي خوب به نظر من بيشتر از اين حرف ها زير سايه ي Billy Bob Thornton بود كه خودش رو نشون بده. اين Billy Bob هم هنرپيشه ي مورد علاقه ي جديد من ه. امسال 3 تا فيلم اش اكران شده كه 3 تاش رو هم ديدم و هر 3 تا شون هم در نوع خودشون عالي بودند. اولي Bandits بود كه كاملا”مفرح بود. به مثلث عشقي عجيب اش هم گير نمي دم، هر چند كه نزديك ترين مؤلفه ي فيلم به واقعيت بود. فيلم دوم هم The man who wasn't there بود كه حرف نداشت. مهم ترين نقاط قدرت اش هم بازي Billy Bob و فيلم برداري شاهكار ش بود.سومي هم كه اين بود. □ نوشته شده در ساعت 12:04 AM توسط Alireza Saturday, March 09, 2002
● مهموني خوش گذشت ولي چيز تعريفي نداشت، غير از اين كه تقريبا” به تعداد ايراني ها،خارجي بود و كلي هم حال مي كردند. از عرب گرفته تا كره اي.بودن عرب ها جالب بود ولي بايد يه مهموني ديگه برم ببينم مي آن يا اين كه فقط به ما افتخار داده بودند ;)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:17 PM توسط Alireza Friday, March 08, 2002
● الان در حالی که برای مهمونی سال نو persian club دانشگاه مون آماده شدم و نشستم( مصرف کراوات و او دو کلن قابل ذکره. کارهايی که هيچ وقت برای يه همچين مهمونی ای نمی کردم، ولی چون برای جلوگيری از ورود اراذل و اوباش dress code گذاشتن، من هم گفتم حالا که قراره کفش های ورزشی م رو در آرم از اين کار ها هم می کنم.) دارم به يکی از آهنگ های آلبوم Sickness از Disturbed گوش می کنم. واقعا خيلی سخت ه تو اين آشفتث بازاری که U2 آخرين آلبوم شون رو که يه جورهايی بيشتر به کار آرامش روحی بعد از 11 سپتامبر می اومد به عنوان Rock مطرح می کنند، آهنگ پدرومادر دار Alternative Rock پيدا کرد. اين CD ه رو قبلا هم ديده بودم ولی رو جلدش خيلی مشميز کننده تر از اين بود که سراغ اش برم. با اين حال حداقل اين آهنگ شون بد نبود.
□ نوشته شده در ساعت 9:02 PM توسط Alireza
● Friday, March 8.
........................................................................................Blair's Observation: The best-laid plans of mice and men are usually about equal. □ نوشته شده در ساعت 4:48 PM توسط Alireza Thursday, March 07, 2002
● ديروز و پريروز زياد وب لاگ ننوشتم. يه مقدارش به خاطر مشغوليت زياد بود. بقيه اش هم به خاطر همون مشغوليت بود، چون اون قدر سرم شلوغ بود که چيز قابل عرض برای نوشتن باقی نمی ذاشت که برامون اتفاق بيفته. امروز هم علی الاصول اگه عقل به کله ام بود بايد به کارام می رسيدم، ولی حوصله ی هيچ کاری ندارم. می خواستم برم استخر که وقت نمی کنم چون 1 ساعت ديگه کلاس دارم. شايد شب رفتم.
امروز کلی از خودم خجالت کشيدم. استادمون تمرين های تصحيح شده رو بر گردوند و در کمال تعجب ديدم که از يه سوالی که برای خودشيرينی يا به هر دليل ديگه ای دو تا جواب نوشته بودم 1 نمره کم کرده. البته يکی از راه حل هام درست نبود ولی اون يکی عين چيزی بود که برای اين خودش نوشته بود و کامل تر. بقيه ی سوال ها رو نمره ی کامل گرفته بودم. آخر کلاس رفتم که باهاش صحبت کنم.يه خورده توضيح دادم و قبول کرد. بعد گفت من حالا می تونم يه نمره به ت اضافه کنم ولی فرق ای نمی کنه. من هم گفتم OK و دويدم وسايل ام رو جمع کنم و برم سر زندگی م. چند تا دانشجوی ديگه باهاش صحبت می کردند. از در که داشتم می رفتم بيرون دوباره برگشت گفت اون يه نمره رو به ت اضافه می کنم. من هم تشکر کردم و اومدم بيرون. تو راه يه کم فکر کردم که چی شد. هی فکر کردم، هی خجالت کشيدم. هی فکر کردم، هی خجالت کشيدم. هی فکر کردم، هی خجالت کشيدم. داشتم می رفتم بيرون برای ناهار که دوباره ديدم اش. اين دفه پرسيد که چی کار می کنم و اگه سرم شلوغ نيست می تونم به ش تو محاسبات يه مقاله کمک کنم. البته وقتی فهميد استادم کيه و چقدر کار دارم گفت نه خيلی پيچيده می شه. احتمالا فکر کرده بود آدم به اين خوره گی حتما خوب کار می کنه. آی دارم خجالت می کشم. آی دارم خجالت می کشم. داره بارون می آد. فکر نکنم امروز استخر وصال بده. حالا سال به دوازده ماه اين جا بارون نمی آد ها. :( □ نوشته شده در ساعت 3:36 PM توسط Alireza
● Thursday, March7.
........................................................................................Murphy's Law of Dieting: The first pounds you lose are in areas you didn't want to lose pounds. □ نوشته شده در ساعت 3:02 PM توسط Alireza Wednesday, March 06, 2002
● وب لاگ هودر به عنوان وب لاگ برگزيده ی امروز 6 مارچ انتخاب شده و حتما تو صفحه ی اول blogger پست شده. به هر حساب ای که گذاشتند ش اون جا، دم شون گرم و تبريک به هودر. افاضات جديد کيهان راجع به روزنامه های "زنجيره ای" رو هم اون جا بخونيد.
□ نوشته شده در ساعت 4:30 PM توسط Alireza
● Wednesday, March 6.
........................................................................................Rule for Night-Shift Nurses: A sleeping patient must be awakened to take a sleeping pill. □ نوشته شده در ساعت 4:24 PM توسط Alireza Tuesday, March 05, 2002
●
P.O.D. LYRICS "Youth Of The Nation" Last day of the rest of my life I wish I would've known Cause I didn't kiss my mama goodbye I didn't tell her that I loved her and how much I care Or thank my pops for all the talks And all the wisdom he shared Unaware, I just did what I always do Everyday, the same routine Before I skate off to school But who knew that this day wasn't like the rest Instead of taking a test I took two to the chest Call me blind, but I didn't see it coming Everybody was running But I couldn't hear nothing Except gun blasts, it happened so fast I don't really know this kid Even though I sit by him in class Maybe this kid was reaching out for love Or maybe for a moment He forgot who he was Or maybe this kid just wanted to be hugged Whatever it was I know it's because [chorus:] We are, We are, the youth of the nation Little Suzy, she was only twelve She was given the world With every chance to excel Hang with the boys and hear the stories they tell She might act kind of proud But no respect for herself She finds love in all the wrong places The same situations Just different faces Changed up her pace since her daddy left her Too bad he never told her She deserved much better Johnny boy always played the fool He broke all the rules So you would think he was cool He was never really one of the guys No matter how hard he tried Often thought of suicide It's kind of hard when you ain't got no friends He put his life to an end They might remember him then You cross the line and there's no turning back Told the world how he felt With the sound of a gat [chorus] Who's to blame for the lives that tragedies claim No matter what you say It don't take away the pain That I feel inside, I'm tired of all the lies Don't nobody know why It's the blind leading the blind I guess that's the way the story goes Will it ever make sense Somebody's got to know There's got to be more to life than this There's got to be more to everything I thought exists [chorus] [ www.azlyrics.com ] □ نوشته شده در ساعت 6:44 PM توسط Alireza
● دانشگاه ما 5 تا کالج داره.(6 امی هم داره اضافه می شه) همه جا سيستم اين شکلی ه که وقتی تو يه کالج ای هستی، علاوه بر اين که خوابگاه و برنامه ی عمومی ت مشخص می شه، رشته ات هم مربوط به همون کالج بايد باشه. مال ما از اين جهت فرق داره که کالج انتخابی ت ربطی به رشته ات نداره.(همه ی اين ها مال undergraduate ها ست، ما خودمون زير نظر Office of Graduate Studies and Research هستيم) هر کالج ای requirement ها ی خودش رو داره. مثلا تو يکی 3 تا زبان خارجی می خونند. تو اون يکی writing شون سخت تر ه (بله دانشگاه هم انشا دارند). يکی شون يه درس 2 ساله دارند به اسم Making of the Modern World. امروز که تو اتوبوس نشسته بودم و ديرم هم شده بود، يه دختره جروه ی اين درس ه رو درآورده بود و داشت می خوند. يه مجموعه از يه سری مقالات مختلف بود. يکی ش هم اين بود: The Idea of Zionim. با خودم فکر می کردم که چطور می شه وقتی تو يه محيط علمی راجع به صهيونيسم صحبت می شه هيچ کس به فکرش نمی رسه يه مقايسه ی همين طور الکی با Racism بکنه. از اون طرف يکی مثل Martin Luther King Jr. می آد می گه:"Anti-Zionism is inherently anti-Semitism and will ever be " بابا به خدا اين جهود ها استاد مظلوم نمايی و شستشوی مغزی اند.
□ نوشته شده در ساعت 3:03 PM توسط Alireza
● Tuesday, March 5
Andersen's Law of Survival for Low-Level Managers: Never be right too often. بنازم که چی گفته :)) □ نوشته شده در ساعت 2:37 PM توسط Alireza
● خيلي وقت ه سينما نرفتم.(3 هفته) البته يه دليلش اين ه كه هر چي فيلم مزخرف ه اكران كردند. ولي ديگه تصميم گرفتم حتما” Monster's Ball رو برم. يه دليل اين كه شك داشتم اين بود كه سربند Swordfish فكر مي كردم اين Halle Berry خيلي هنرپيشه ي بي خودي ه. اما الان كه تو يه شوي تلويزيوني باهاش صحبت مي كرد،موجود قابل تحمل اي به نظر مي رسيد. Billy Bob Thornton هم كه حرف اي درش نيست،ديگه بهانه اي ندارم.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:39 AM توسط Alireza Monday, March 04, 2002
● دروغ گويی خيلی می چسبه. خدا از سر تقصيرات مون بگذره. البته خيلي هم دروغ نگفتم. ما هر هفته اول صبح دوشنبه يه جلسه داريم كه حداقل براي من همه اش تلف شدن وقت ه. هفته ي پيش همين جوري بي بهانه دودره اش كردم. امروز صبح يه كار خيلي urgent داشتم. با خودم فكر كردم چي كار كنم. ديدم اگه يه كم سعي كنم احساس سرماخوردگي مي كنم. يه email زدم كه من مريض ام و نمي تونم به جلسه برسم. رفتم دنبال كارم. ولي وقتي بعدش رفتم مدرسه همه يه جوري نگاه مي كردند كه انگار مرده از جاش بلند شده. از اين طرف الان تازه دارم جدي احساس سرما خوردگي مي كنم.
□ نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط Alireza
● Monday, March 4.
........................................................................................Rule of Weather: The more a storm is anticipated, the less the chance of it arriving. □ نوشته شده در ساعت 11:21 AM توسط Alireza Sunday, March 03, 2002
● تا حالا شده آتيش بگيريد؟ اون قدر حرص بخوريد كه نفس تون بالا نياد؟ براي من شده، وقتي ظلم مي بينم. ظلم يعني بي عدالتي، يعني وقتي چيزي رو از جاي خودش برداريم بذاريم يه جاي ديگه. يعني وقتي كيهان كلمه ي زنجيره اي رو از كنار قتل برمي داره مي ذاره كنار روزنامه.يعني وقتي معاويه پيرهن عثمان رو سر نيزه من كنه. يعني وقتي به مرد 80 ساله اتهام براندازي مي زنند. يعني وقتي حرف ها يي كه تو دكون هيچ عطاري پيدا نمي شه و فقط ممكن ه از ذهن يه بيمار رواني تراوش كرده به زور شلاق و داغ بذارند تو دهن يه زن. تازه گي ها اون جوري داغ شدم. داشتم عكس هاي جشنواره ي نمي دونم چي چي رو تو روزنامه ي شريف نگاه مي كردم. مي دونيد اولين چيزي كه ديدم چي بود؟ پارچه ي سياه بسيج دانشجويي با اين جمله:“ فروش بيشتر به قيمت جاذبه هاي جنسي” يا يه چيزي شبيه اين.
اين ها دو دسته اند. يه سري شون واقعا” همه چيز رو فقط با زير شكم شون مي سنجند. باور تون نمي شه؟ من هم باورم نمي شد ولي يه دفه باهاشون رفتم مسافرت. يه قسمت اش به خاطر اين كه دل ام واسه ي مشهد لك زده بود. يه قسمت اش هم براي اين كه يه خورده اين آدم ها رو بشناسم. خيلي ازكسايي كه اومده بودند آدم هاي دوست داشتني اي بودند. ولي ارزشي ترين نيرو ها هر شب يه آخوند ه رو گير مي آوردند و شروع مي كردند به شوخي كردن. مثلا”: حاج آقا، فلاني هروقت از جلوي خواب گاه 2 (خانم ها) رد مي شه خودش رو مثل گربه ها مي ماله به نرده ها. اين اشكال شرعي نداره؟ و هزار تا چيز ديگه. من مي خنديدم چون اصلا” قبلش هيچ برخورد شخصي اي با هاشون نداشتم. ولي چند تا از بچه ها از اين حرف ها خيلي شاكي شده بودند. بعدها و امروز وقتي من بينم همه چي رو به هم من بندند مي فهمم بچه ها چرا شاكي شده بودند. دسته ي دوم هم همون هايي هستند كه به آمار خودشون تو اين بيست و چند ساله جمعيت نمازخون اين مملكت رو به نزديك صفر رسوندند. همون هايي كه تا هر كي رو مي گيرند،قبل از هر چيزي حتي به supreme court ه آمريكا هم ثابت مي كنند كه طرف معتاد و قاچاق چي و عرق خور و منحرف جنسي بوده. همون هايي كه هر كثافت كاري حكومت رو به مذهب مردم بستند. اين ها مي دونند و مي كنند. □ نوشته شده در ساعت 11:58 PM توسط Alireza
● وب لاگ دخترک شيطان رو حتما همه خوندند. من فکر می کنم به اين دليل به دل همه می نشينه که همه ی آدم هاش تيپ هستند. دختر teenager تيز و زرنگ، داداش غيرتی مهربون ساده، خواهر مطلقه ی سرکش، پدر ميون سالی که هنوز مدل دهه ی 50 با مردم و خونواده اش زندگی می کنه، و مادری که حضور خيلی کم رنگ ای داره. حتی اتفاقات هم تيپ هستند: کارهای زيرزيرکی دختر زير دماغ خان داداش و guess what : خواستگاری. مکان؟ کجا تيپ تر از اکباتان برای تهران.
□ نوشته شده در ساعت 4:53 PM توسط Alireza
● وقتي اومدم خونه ديدم يه آقا شهرام ديگه رو answering machine پيغام گذاشته بود براي جشن عيد غدير همين امشب دعوت ام كرده بود. كاش زود خبر مي شدم و مي رفتم، اون حتمآ بيشتر خوش مي گذشت.
□ نوشته شده در ساعت 2:56 AM توسط Alireza
● امروز يه غذاي عجيب رو امتحان كردم: Swordfish Burrito. كلي هم پول اش شد ولي خيلي خوش مزه نبود.اين Burrito يه جور ساندويچ مكزيكي ه كه عين غازي خودمون مي مونه، ولي توش كلي چيز مي ريزند. مثلآ مال من امروز برنجك داشت با يه سري چيزهاي ديگه كه اسم هاي اسپانيولي داشتند. دليل اين كه بيرون غذا خورديم اين بود كه مي خواستيم بريم مهموني International Center. خيلي بي خود بود. همه وايساده بودند و با آشنا هاشون حرف مي زدند. هر كدوم هم يكي يه دونه ليوان گرفته بودند دست شون. مسخره تر از همه چيز يه موجودي بود به اسم شهرام DJ. اين موجود يه آدم بي كار حداقل40 ساله است كه اسم خودش رو اين گذاشته. تيپ اش هم به همه چيز مي خوره الا اين يكي. به محض اين كه رسيديم من رو از يك مايلي شكار كرد. من قيافه اش به نظر ام آشنا مي اومد، ولي يادم نمي اومد كجا ديدمش. كاشف به عمل اومد تو انجمن متخصصين ايراني. ديگه نمي دونم اون جا براي چي اومده بود. به هر حال ازش اجازه گرفتم و رفتم تو. با خودم گفتم راحت شديم كه يه هو ديدم دوربين در آورده داره فيلم برداري مي كنه. نه اين كه حالا مهم ه ولي چارشاخ مونده بوديم كه تو مجلس اي كه هيچ رقم به اش مربوط نمي شه مگه آزار داره فيلم مي گيره. بد ترين قسمت مهموني وقتي بود كه يه پيانو پيدا كرديم و يكي از بچه ها نشست پاش. يك آهنگ ايراني زد (نه خواب هاي طلايي رو چند تا نت اش رو يه مدت بعدتر زد) قبلآ هم زده بود ولي اين دفه يه نفر ماشه ي من رو كشيد كه چقدر از اين آهنگ خاطره داره. من از عصر اوضام كيشميشي بود، چون حرف اين رو زده بوديم كه براي سال تحويل چه كار كنيم، اين ديگه وسط مهموني انداخت ام. خوب بود كه خيلي نخواستند دلداري م بدند، چون بدتر مي شدم.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:47 AM توسط Alireza Saturday, March 02, 2002
● Saturday/Sunday, March 2/3
Kenner's Law of Revision: There is no such thing as a simple modification. □ نوشته شده در ساعت 5:34 PM توسط Alireza
● يه چير جالب ديگه: surfing يه ورزش کاملا سفيد ه. skate همه می کنند ولی باز هم سياه ها و هيسپانيک ها کمتر. زرد ها هم هر کاری که "cool" محسوب می شه و سفيدها می کنند، خودداری نمی کنند، نمی دونم چرا زورشون به surfboard نمی رسه.
□ نوشته شده در ساعت 5:32 PM توسط Alireza
● راستش از چند وقت پيش تصميم گرفته بودم راجع به محيط زندگي ام بنويسم. مثلا” مي خواستم از اين كه اين همه boarding sport اين جا من بينم شكايت كنم. شکايت که نه، ولی خيلی عجيب که اين ورزش ها اين جا اين قدرپر طرف دار هستند. اگه يه teenager تو اين مملکت skateboarding بلد نباشه بايد بره بميره. بعد که يه کم بزرگ می شه اگه نزديک ساحل و خصوصا جنوب کاليفرنيا زندگی کنه روزی حداقل 4 ساعت داره surf می کنه. اين رو واقعا اغراق نمی کنم. اصلا زمستون و تابستون که نمی شناسند، چون هوا هيچ وقت خيلی سرد نمی شه. بعد هم بيشترشون ساعت زندگی شون رو با جذر و مد تنظيم می کنند. من می خوام اين تابستون امتحان کنم، ولی مطمئن نيستم که اون قدر لذت بخش باشه که اين جوری ديوونه بشم. از اون طرف اگه جای برف گير زندگی کنند، خدای snowboard می شند. البته اون به فراگيری surf نيست، چون برف هميشه نيست. اگر هم هيچ کدوم اش نشد، از skateboard شون هيچ وقت جدا نمی شند.همه جای "board" ها و لباس ها شون هم پره از مارک های مختلف: rip curl, spitfire, quik silver,... (اون quik واقعا فقط يه "k" داره)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:17 AM توسط Alireza Friday, March 01, 2002
● امروز نمي دونم چي زد به سرم كه اين افتضاح رو بالا آوردم. مسوول پشتيباني كامپيوتري مون اومده بود كه با ماشين يكي از بچه ها ور بره. من هم گير دادم كه مي خوام partition هاي هارد ام رو عوض كنم. Partition Magic استفاده كردن همان و از دست دادن 20 گيگا بايت ديتا در چند مرحله ي اجباري همان. يه قسمتي اش تقصير خودم بود، ولي خيلي بد بود.يكي اش كه ديگه خيلي كباب ام كرد، يه سري simulation بود كه نزديك 90 ساعت مدام داشتند اجرا مي شدند، و هنوز فرصت نكرده بودم بررسي شون كنم. من ديگه پشت دست ام رو داغ بذارم از اول بيشتر از يه partiotion درست كنم كه پس فردا بخوام باهاش ور برم.
□ نوشته شده در ساعت 10:08 PM توسط Alireza
● Friday, March 1
Law of Telephone Dynamics: The phone call you keep waiting for comes the minute you walk out the door. □ نوشته شده در ساعت 9:04 PM توسط Alireza
● کلی حرف دارم برای گفتن که اگه سرعت پايين تايپ کردن ام ذله ام نکنه می خوام همه اش رو بنويسم. اول از حاشيه ی طولانی تر از اصل هودر بر شمس شروع می کنم. امروز کلی وقت آزاد عذاب آور داشتم که خودش قصه ی جدايی داره. نشستم چندتا از اين وب لاگ های پرخواننده رو ورق(!)زدم. دليل حرف شمس رو ديدم.جالبه که همه مدل ادبيات ای رو می شه تو اين چاهار ديواری چند صد تايی پيدا کرد، که تازه من ده تاش رو نديدم. موضوع ها که از اون هم متنوع تر. از اون طرف حرف هودر هم جالب بود. من متاسفانه يا خوش بختانه نمی تونم با رکابی و زيرشلواری اينجا عرض اندام کنم. دليل اش اين که چند نفری که از نزديک می شناسم و باهاشون رودرواسی دارم(يکی شون خواهر بزرگ تر ام)اين رو می خونند.حتی قبل از شروع کردن اين، بحث اش رو با يکی شون کرده بودم. دلايل شخصی ديگه هم داره که بگذريم. ولی خيلی ها راحت اند و اون جوری که دوست دارند می نويسند. ايرادی هم نداره. ولی هيچ فکر کرديد که اين اجتماع کوچيک رو به گسترش چه فرقی با يه محله ی مسکونی تو تهران پيدا می کنه؟ نه اين که لازم ه. نکته اش اين ه که تمام خوبی ها و بدی هاش رو به ارث می بره. تاثير هاش همون قدر غير رسمی و کتره ای ه که اون. عوض اش به موقع اش می تونه همون قدرت ای رو پيدا کنه که اون. به همون سرعت هم قدرت اش مضمحل می شه. اين چيری ه که فکرکنم به فرهنگ ما ايرانی ها بيشتر از همه جای دنيا می آد.من ای هم که اين ور دنيا غريب افتادم کلی حال می کنم که با چاهار تا بچه محل چاق سلامتی کنم. اصلا يه مقداری به خاطر همين جور روابط رنگ و وارنگ ه که دوست دارم اون جا زندگی کنم. از اون طرف اگه همين بروبچه های محل بخوان حرف شون رو به يه زبون نفهمی حالی کنند(نپرسيد کدوم حرف، به فرض محال، A long time ago, in a galaxy far away.. ) بايد کت و شلوار هاشون (خانم ها به شون بر نخوره دامن هم قبول ه، يا اگه طرف مربوطه ديگه خيلی زبون نفهم باشه، چادر چاقچور هاشون) رو تن شون کنند.ديگه پيژامه آدم رو ضايع می کنه. خلاصه اين که آدم ای مثل شمس دل اش می خواد که اون جوری اش رو ببينه و بيشتر ماها خيالی مون نيست. کسی نظری نداره که کدوم وری می ره؟ اگه چيزی نوشتيد برای من هم ایميل کننيد.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:59 AM توسط Alireza
|